نویسنده: دکتر ابراهیم رنجبر(1)




 

چکیده

مسأله غربزدگی مهم ترین مشغله ی فکری آل احمد از نخستین ایام ورود به فعالیتهای اجتماعی و قلمی تا پایان عمر بود. این مسأله در نخستین داستان کوتاه او، دید و بازدید عید (تاریخ نشر 1324، یک سال پس از عضویت در حزب توده) به صورتی صریح در زندگی یک استاد دانشگاه که می تواند نمونه تمام استادان دانشگاه باشد، مطرح شده است. در این نوشته مسأله غربزدگی، تعریف و مصداقها و علل و آثار و عوارض آن، نقد برخی از نظریات آل احمد، ذکر برخی از شرایط محیط او و تحلیل داستان مذکور را می خوانیم. به نظر وی عامل اصلی غربزدگی در ایران روشنفکران اند و استادان دانشگاه بخش مهمی از این قشر محسوب می شوند. این عقیده از اول تا آخر در آثار آل احمد تکرار می شود.

کلید واژها:

آل احمد، غرب زدگی، داستان کوتاه، دید و بازدید عید

مقدمه

مسأله غربزدگی در جریان فکری آل احمد جایگاهی بسیار مهم و اساسی دارد چنان که «انتشار غربزدگی [در سال 1341] را نوعی نقطه ی عطف در کار» خود معرفی کرده است (آل احمد، 1356: 17). البته مهمترین اثر آل احمد، صرف نظر از کتاب «در خدمت و خیانت روشن فکران»، کتاب «غربزدگی» است. وجه امتیاز این کتاب دو مشخصه متفاوت آن است: یکی این که در ایام پختگی نویسنده و پس از تمرین نگارش چند کتاب اعم از داستانی و غیر داستانی و تک نگاری ( روستا نگاری) و چند مقاله و پس از کسب تجارب متنوع در طول سالیان دراز و پر فراز و نشیب و پر حادثه نوشته شده است و دیگر این که طرح موضوع بسیار مهم و جهانی غربزدگی و بحث از تفاوت غرب و شرق و اظهار تردید در ورود نخستین طلیعه های دانش و صنعت غرب و مظاهر آن به ایران و طرد و انکار قریب به اتفاق روشنفکران و سیاست مداران و ارکان حکومت و بازاندیشی مذهب و سنتهای دینی که حکومت قصد بی رونق و حتی الامکان عاطل کردن آن را داشت، و زد و خورد شرق و غرب و جهت گیری های حکومت ها و روشنفکران از عمده مباحث این کتاب اند. اگر اعتبار این کتاب پس از «در خدمت و خیانت روشنفکران» قرار می گیرد، علتش این است که نویسنده شتاب زدگیها و غفلتها و سهوهای خود را جبران کرده، با مستندات و استدلالهای مقرون به تأمل بیش تر، موضوع غربزدگی را باز پروری کرده، در کتاب اخیر نوشته و پس از مرگ او زیر نظر برادرش انتشار یافته است.

سابقه ی غربزدگی در جهان

«غربزدگی» نخستین کتابی نیست که در جهان در مقابل گسترش امپریالیسم اقتصادی و صنعتی قد برافراشته است. پیش از آن کتاب هایی در این مورد منتشر شده اند. از جمله این که باقر مؤمنی نوشته:«اولین کسی که من سراغ دارم در [مورد غرب زدگی] کتابی تدوین کرده سید فخرالدین شادمان است که تسخیر تمدن فرنگی را نوشت. از متأخرین هم آل احمد بود که خودش می گوید اصطلاحش را از فردید گرفته است»(2)(مؤمنی، 1364: 644). خارج از ایران نیز پیش از آل احمد «بعضی از حساس ترین ذهنهای جهان فکری غرب، کسانی چون آلبر کامو (1913-1960)، اریک فروم (1900-1980)، هربرت مارکوزه(1898-1979)، ژان پل سارتر(1905-180)، جورج برنارد شاو(1856-1950) و آر نولد توین بی (1889-1975) در مورد شایستگی ها و مسیر آینده ی تمدن غربی تردیدهایی ابراز کرده بودند»(کمالی، 1385: 23). پس از اینها نیز کسانی پیدا شدند که بررسی رابطه غرب و شرق و تأثیر غرب بر شرق و حاصل آن را که به تعبیری می توان تعبیر به غربزدگی کرد، مورد بررسی و مطالعات میدانی و دامنه دار قرار داده اند. یعنی اگر آل احمد با نمونه ها و مصداقهای محدود و منفرد، به شیوه ای غیر علمی، احکامی عمومی و جهانی صادر کرده است، آن هم در مرحله ی تخیل و تئوری و استنباط های ذهنی، کسانی بوده اند که با مطالعات میدانی و با مصاحبه ها و مشاهده های نمونه های فراوان، در حدی که بتوان از مطالعه ی آنها حکمی صادر کرد به شیوه ای علمی، کم و کیف رابطه ی غرب و شرق و تأثیر و تأثرهای مترتب بر آن را بررسی کرده اند. از این مطالعه کنندگان یکی «پل هریسون»(Paul Harrison) است نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی.(3)
هریسون در کتاب «درون جهان سوم» یکی از مشاهدات خود را چنین نقل کرده است:«در سنگاپور... در بوت کوای (Boat Quay)، یعنی جایی که کرجیهای بزرگ پهلو می گیرند تا برنج تایلند، کائوچوی خام مالزی و الوار سوماترا را تخلیه کنند، من شاهد گروهی از هنر پیشه های سیار بودم که با چوب و کرباس برای خود صحنه تأثر ساخته بودند... هزینه این نمایش را سازمان فرهنگ محلی به عنوان قسمتی از جشنواره مذهبی می پرداخت... پسر مدیر نمایش که مرد جوانی بود با پیراهن ایتالیایی آخرین مد و عینک قاب طلایی با حالتی حاکی از نیک خواهی، ناظر صحنه بود. از او سؤال کردم که چرا فقط پیرمردان و پیرزنان و کودکان تماشاچی این نمایش هستند، او در جواب من گفت:« جوانان این قبیل نمایشها را دوست ندارند. اینها خیلی قدیمی شده اند. ما می خواهیم نمایشی از نوع نمایشهای غربی را تماشا کنیم»(هریسون، 1364: 44 -45).
در این گزارش چند نکته را برجسته باید دید: پیراهن و قاب عینک ایتالیایی، تقابل نمایشهای محلی با نمایشهای غربی و تقابل پیران و جوانان. همان روزنامه نگار اظهار کرده است که:« این موضوع برای کسی که در غرب زندگی می کند طبیعی ترین پدیده در جهان است و ممکن است تصور کند که زندگی مدرن همین است و این راه و روشی است که روزی همه جا را فرا خواهد گرفت و چیزی است که به آن رشد اقتصادی و پیش رفت می گوییم اما یک ناظر بی طرف با دیدن یکنواخت شدن جهان در شگفت می ماند. چرا نباید اختلاف ... روشها و سبکهای پیش رفت بومی را ببینیم؟ چرا باید همه از راه و رسم اروپایی پیروی کنند. راه و رسم زندگی غربی که ذهن مردم کشورهای جهان سوم را به خود مشغول داشته است، مانع پیش رفت آنها می شود و به سرعت محاسن و معایب فرهنگهای سنتی را از میان می برد»(هریسون، 1364: 45). بدین ترتیب معلوم می شود که تنها ایران نیست که می خواهد به اسم تجدد راه و رسم زندگی صنعتی غربی را آزمایش کند بلکه این گرایش به مسأله ای جهانی تبدیل شده است. بنابراین آل احمد نه نخستین کس است که در این مورد سخن گفته و نه آخرین خواهد بود.
تعریفی که آل احمد از غربزدگی کرده است خیلی شباهت به پیراهن و قاب عینک ایتالیایی آن جوان سنگاپوری دارد و همچنین نمایش غربی در سنگاپور که هیچ یک ریشه ای در سنت سنگاپور ندارد. او غربزدگی را چنین «تعبیر» کرده است:«مجموعه عوارضی که در زندگی و فرهنگ و تمدن و روش اندیشه مردمان نقطه ای از عالم حادث شده است بی هیچ سنتی به عنوان تکیه گاهی و بی هیچ تداومی در تاریخ و بی هیچ مُدَرَّج تحول یابنده ای. بلکه فقط به عنوان سوغات ماشین»(آل احمد، 1356: 34).
او مردم ایران را در عصر خود گرفتار تمام این عوارض قلمداد می کند. البته درد وی تنها این نیست که «ما شبیه قومی از خود بیگانه ایم، در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعاتمان و خطرناک تر از همه در فرهنگمان. فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآب راه حل هر مشکلی را می جوییم.»(آل احمد، 1356: 78) بلکه اگر اصالت سرخ پوستان آمریکا را از بین می برند، نیز برای او درد بزرگی محسوب می شود(آل احمد، 2536: 71) اصلاً او مخالف هر گونه ِاعمال قدرت و برتری از سوی کسی و یا گروهی یا کشوری به دیگری است. وی در نخستین سالهای نویسندگی به مصداقهای غربزدگی، آن هم در زندگی روشنفکران، توجه دارد اما در سالهای پسین زندگی خود در صدد برآمده است که این مسأله را از جنبه های مختلف بررسی کند و حاصل آن کتاب غربزدگی است.

بحث و بررسی

در بحث از غربزدگی صرفاً به مصداقها بسنده نمی کند بلکه علل و عوامل و عوارض را ذکر می کند هر چند سخنان او بیش از این که به مطالعات میدانی که شرط لازم این گونه مطالعات است، به تأملات شخصی متکی است. در این مقوله موضوع را فراتر از غربزدگی مطرح می کند و دامنه بحث را به تعاملات و تقابلهای فرهنگی و سیاسی و مخصوصاً اقتصادی ایران با کشورهای پیش رفته و صنعتی می کشاند و در هیچ عرصه ای از عرصه های بحث نمی تواند خود را از تأثیرات افکار مارکس در زمینه ی تقابل امپریالیسم و کاپیتالیسم اقتصادی دور دارد. در نتیجه نوعی اقتصادزدگی بر افکار و آثار او سایه می افکند و در این تقابل به نوعی رابطه ی صیاد و صید در میان ایران و کشورهای صنعتی قایل می شود.

مصداقهای غربزدگی

غربزدگی یا از خود بیگانگی ایرانی را در مقابل غرب در چندین بعد و مصداق و جنبه بررسی کرده است:

1 -ماشین زدگی و شهرنشینی:

غرب از اقتضاهای محیطی خود به شرایطی از فرهنگ و تمدن و تکنولوژی رسیده است که مقتضای آن تولید مصنوعات مرکب و پیچیده و غول آسا است. مقتضای این مصنوعات تحول زندگی، از جمله سرعت گرفتن آن و در عین حال لزوم تداوم تولید است. بدین ترتیب تولید و زندگی چرخه ای بسته و بی انقطاع تشکیل می دهند طوری که زندگی مقتضی تولید زیاد و تولید زیاد مقتضی سرعت روز افزون زندگی است؛ یعنی چرخ زندگی غربی بدون تولید نمی چرخد. اما تمام مصنوعات غربی مواد اولیه ی خود را در معادن و دیگر ظرفیتهای محیطی غرب ندارد. پس محتاج دیگر گوشه های دنیا است. در نتیجه ارتباط اقتصادی غرب با دنیا اجتناب ناپذیر و در عین حال لزوماً روز افزون است. نتیجه ارتباط غرب و شرق علاوه بر صدور ماشین و خرید مواد اولیه، آشنا شدن شرقیان با ترقیات علمی و صنعتی غرب و به حکم تجربه، حیرت در مقابل زرق و برق و ظواهر هزار جلوه و اسباب جذب کننده ی حواس ظاهری در زندگی غربی است. این جا است که شرقی می خواهد خود را به فرهنگ غربی نزدیک کند. بنابراین بیش از این که بخواهد از پیچ و خم ماشین غربی مطلع شود، می خواهد به فرهنگ غربی نزدیک تر شود. ماشین از شرایطی از زندگی غربیان برخاسته است که آن را زندگی ماشینی می نامند اما این زندگی ماشینی مانند حادثه ای وارد زندگی شرقیان شده است. بدین جهت اگر در غرب شهرنشینی به تدریج تحقق یافته است، در شرق شهرها ناگهان متورم شده اند زیرا زندگی ماشینی و شهرنشینی توأمان اند یعنی با هم متولد می شوند. بدون شهرنشینی و تجمع تعداد عظیمی از مردمان در یک نقطه از خاک به اسم شهر، ماشین نمی تواند کار خود را کامل انجام دهد. آل احمد آمدن ماشین را به ایران مستلزم شهری شدن دهاتی های ایران می داند.(آل احمد، 1356: 95)
برخی از معاصران آل احمد در مورد غرب زدگی دقیق تر از او به موضوع نگریسته اند. وی اگر از خوردن ساندویچ در شهر سخن می گوید که ساندویچ ره آورد غرب است و از مستلزمات جبری زندگی شتابان ماشین زده. اگر ایرانی خود ماشین را بسازد و با ساندویچ غربی هیچ آشنایی نداشته باشد، طبعاً غذای سرد و سریعی در ردیف ساندویچ خواهد ساخت. البته آل احمد با ماشین مخالف نیست صرفاً با این دلیل که ماشین است بلکه با آن مخالف است چون از غرب آمده است، یعنی معتقد است که ماشین را ایرانی باید بسازد نه وارد کند. اما احسان نراقی از جبرها و مستلزمات سخن نمی گوید، بلکه از تقلیدهای بی اساس سخن می گوید. به نظر او «مصرف گوشت در تهران در چند سال اخیر صورتی غربی به خود گرفته است. همه ی کسانی که به اصطلاح دستشان به دهانشان می رسد، بیفتکخور شده اند. حتی کباب کوبیده هم دیگر به ذائقه ی بسیاری از همشهریان، لذیذ و گوارا نیست. و نتیجه ی این خوش خوری این است که هواپیماها و کشتیهای حامل گوشت از همه ی کشورهای صادر کننده ی این فراورده به سوی ما روانه شده اند و دولت هر سال باید مبلغ هنگفتی صرف این گوشت خواری کند... خوراک ما در گذشته نظم متعادلی داشت از حبوبات، سبزی ها، غلات و هم چنین گوشت. اما این مسابقه سرسام آور گوشت خواری که بی شک یکی از پیش پا افتاده ترین مظاهر تقلید کورکورانه از غرب است، با خود انواع و اقسام عدم تعادلها و بیماریهای تازه و بی سابقه ای را در این مملکت شایع خواهد کرد.»(نراقی، 1357: 134-135). نه تنها واردات گوشت بلکه واردات دیگر مایحتاج زندگی حاصل تقلید ایرانی از غربی است.«شهرهای ما همگی بدل شده اند به نمایندگیهای بزرگ کمپانیهای خارجی. تا وسیله ای باشند برای رساندن آثار تمدن به بازار خرده پا و کسادی ناپذیر دهات. تنها با دوچرخه ای که یزدی ها می خرند می توان ده تا کارخانه ی اروپایی را دایر نگه داشت»(آل احمد، 1357ش:244).

2-خالی شدن روستاها:

به نظر آل احمد- که پیش گوییش صحیح از آب درآمد- روستاهای ما از سکنه خالی و شهرها انباشته از جمعیت می شوند. مهمترین عواملی که از نظر او موجبات این امر را فراهم می کنند عبارتند از: رادیو، سربازگیری و تراکتور. وقتی که روستاییان قنات، گاوآهن، بادآس، لبنیات و صابونهای محلی را رها کنند و به جای آنها دستگاه های حفر چاه عمیق، تراکتور، آسیاب های موتوری، غذاهای متجددانه و لبنیات هلندی و صابونها و پودرهای رخت شویی فرنگی بنشیند، قهراً روستایی به شهر مهاجرت می کند. شهریها نمی توانند در قبال چراغهای نئون و پپسی کولا و تلویزیون، ملاک ایرانی جدیدی را به جای راه و رسم قدیمی زندگی خود بگزینند. در نتیجه شهری و روستایی به یک اندازه غربزده می شوند.

نقدی بر این نوشته ها

در نوشته های او چند نکته نیازمند تأمل بیش تر و مواجه با چند پرسش و پاسخ است. از جمله این که از نوشته های او برمی آید که غرب ماشین و کارخانه و دستگاه های ساخته ی خود را به جبر بر خریداران تحمیل می کند اما وقتی که از جاذبه های فرهنگ و تمدن و صنعت غربی می خواهد مثال زند، در این مورد مغلطه ای در سخن او هست که باید روشن شود و آن هم تفاوت جاذبه ی ماشین با دیگر جاذبه های زندگی غرب است.
جاذبه های زندگی غرب مربوط به شیوه ی زندگی برخاسته از جهان بینی غربیان است. غرب در کنار معنویتهایی که برای انسان اجتناب ناپذیر است، به رفاه زندگی مادی خود اهمیت قابل توجهی قایل شده است. علمای غرب زندگی و فلسفه آن را روشن تر، صریح تر و صادقانه تر تبیین کردند. در فلسفه آنان اصالت انسان، اهمیت رفاه مادی و حفظ اصالت مذهبِ سودمندی و حفظ ارزشهای سازنده ی شخصیت او محفوظ است. این گونه جهان بینی در قریب به اتفاق موارد از مرحله ی نظریه و تئوری و بحث به مرحله ی عمل و از قلمرو قوه به قلمرو فعل آمده است. غربیها به آسان و مرفه کردن زندگی انسان اهمیت دادند و برای تحقق آن تلاش های بسیاری کردند.
غرب ماشین را به خدمت گرفت تا آدمی وقت اضافی برای لذت بردن از زندگی داشته باشد. مؤسسه هایی هم پیدا شدند که برای اوقات فراغت و استراحت مردم اسباب لذت بخش و کامیابی و سرگرم کننده را ساختند و در اختیار جامعه گذاشتند. بیشتر هم و غم آنان این بود که انسانی که در کارخانه ها و کارگاه ها و پشت ماشینهای تولید کننده و رفاه آور کار می کنند و خسته می شوند، برای این که به زندگی امیدوار باشند، از زندگی خود لذت ببرند یا حداقل سرگرم باشند. کسب لذایذ معنوی و رسیدن به آرمانها و کمالها را به خواص و علما و فلاسفه گذاشتند و راههای کسب لذایذ جسمانی را در تمام جنبه ها و به کمال فراهم کردند و در اختیار عامه گذاشتند.
البته بنگاههای دیگر که زاییده ی سیستم سرمایه داری و اقتصاد کاپیتالیستی و نظام اجتماعی بورژوازی اند، میدان را برای کسب منافع خود خالی دیدند و خواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند. اگر کمپانیها و نهادهای نسبتاً ضروری برای برآوردن نیازهای جسمانی و خواسته های حسی و مادی آدمیان تلاش می کردند و منافع خود را از این راه به دست می آوردند و جزو حواشی نظام اجتماعی بورژوازی محسوب می شدند، شرکتها و نهادهایی پیدا شدند که با انواع زرق و برقها و جلوه ها و زیورها و جاذبه ها و سرگرمیها و شگردهای ماهرانه سعی کردند و سعی می کنند که نیازهای مهم و گم شده و خفته را بیدار کنند یا حتی نیازهای کاذب ایجاد کنند یا با انواع تبلیغات القای نیاز به دیگران کنند تا هر چه بیش تر انسانها را نیازمند تولیدات و مصنوعات خود کنند. بدین ترتیب با این عوامل و چه بسا با عوامل و اسباب دیگر انسانها را به سوی اغنا و ارضای حواس ظاهری سوق دادند. حتی در این مورد تا آن جا پیش رفتند که بسیاری از انسانها از یاد بردند که بُعد معنوی و والای دیگری هم در وجود آنان هست. تمام این موارد لوازم و اسباب و عوامل خود را می طلبیدند که به بخشی از آنها ماشین می گوییم و غربیان برای رسیدن به اهداف خود تمام این ها را ساختند. بر اثر این خواسته ها و اهداف و روشها نهادها، مؤسسه ها، کمپانیها، کارتلها، تراستها و شرکت های زنجیره ای ساخته شدند. ماشینهای غول پیکر در عرصه ظاهر گشتند. تأتر و سینما و تلویزیون و نشریات رنگارنگ به میدان آمدند و همه دست به دست هم دادند تا بیش ترِ انسانها، یعنی نیروی کار، را در چرخه ی تولید و مصرف و در عرصه ی لذتهای حسی سرگرم کنند.
در این میان نباید مرزها را فراموش کرد. تمام غربیان مشمول حکم واحدی نیستند. حداقل در یک نگاه کلی و بسیار ابتدایی مردم جوامع غرب را به چهار دسته می توان تقسیم کرد:
1-علما و فلاسفه و روان شناسان و جامعه شناسان و. که با تئوریهای خود به پی ریزی فلسفه زندگی کمکهای فراوان کردند.
2-صاحبان کمپانیها و ماشینهای غول پیکر که کارگران را به خدمت می گیرند تا هم از بار بی کاری جامعه کاسته شود و مردمان بی آب و خاک و ساکن شهر برای سرگرمی و کار و گذران عمر و زندگی دست آویزی داشته باشند و هم بر سرمایه های هنگفت خود روز به روز بیش تر بیفزایند. بنگاهها و سازمانهای اجتماعی که فرعِ کمپانیها و دستگاه های مولد محسوب می شوند و وظیفه سرگرم کردن، مشغول ساختن و اغنا و ارضای نیازهای مادی و جسمانی کارگران را به عهده دارند و همچنین برای جامعه اسباب تفریح و اطلاع رسانی و تبلیغات را فراهم می کنند مانند روزنامه ها و مجلات و سینماها و بانکها و مراکز تفریح و عیش و نوش و امثال اینها.
4-کارگران و کارمندان و بدنه ی اصلی جامعه که در اصل نیروی کار محسوب می شوند و تمام بنگاهها و قشرهای دیگر فرع و حواشی آن محسوب می شوند حتی اگر در زندگی نقش اصلی را بازی کنند.
آن چه از غرب به ایران رسیده است، بیش از تمام جلوه ها و مظاهر تمدن و زندگی غرب، نتایج کارها و فعالیتها و تولیدات گروه سوم است. زودتر از تمام مظاهر تمدن غربی، محصولات اینها به ایران آمده است. اگر قطار، راه آهن، کشتی، هواپیما، خودرو و تلفن در زمان رضا شاه؛ تراکتور، کارخانه و... در زمان محمدرضا شاه به ایران آمده است یعنی از آغاز قرن چهاردهم، تأتر و سینما از زمان ناصرالدین شاه، در اواسط قرن سیزدهم، به ایران آمده است. بعد از آن که اکثر مظاهر تمدن غرب، از محصولات هر چهار گروه غربی- که ذکر آن گذشت- به ایران آمد، محصولات گروه سوم بسیار بیش تر و متنوع تر از دیگران بود.
پس غربزدگی را نباید بالکل مساوی با ماشین زدگی دانست. ماشین فرع فلسفه ی زیستی و تمدن و زندگی مغرب زمین است نه اصل آن. یعنی تئوریهای فلسفی و روشهای زیستی و جهان بینی غرب در انتخاب شیوه معیشت، ماشین را ساخته است هر چند طبیعی است که از ماشین هم متأثر شود و در قالب امکانات و محدودیتهای ماشین بگنجد. ایرانیان نیز پیش از این که از غرب ماشین بیاورند، شیفته شیوه ی معیشتی و نظم زندگی آنان شدند. عباس میرزا، ولی عهد فتحعلیشاه قاجار، از غربیان ماشین نخواست، بلکه خواست مانند آنان ارتش منظم در قالبی خاص تهیه کند. میرزا تقی خان امیر کبیر بیش از سازندگان ماشین غرب، با مستشاران نظامی آنان سرو کار داشت. ناصرالدین شاه از آنان نخواست که برای ایرانیان قطار بفرستند بلکه از روسیه خواست که مانند قزاق، ارتشی منظم برای ایران مهیا کند. در زمان احمد شاه قزاق از مستشاران نروژی استفاده کرد تا از مهندسان سازنده تراکتور. علت اصلی این موضوع البته وجود غول وحشت آورِ روسیه در همسایگی ایران بود که هرگاه خمیازه می کشید، مشتش به دهان ایران می خورد. حاصل این که ایران پیش از این که ماشین زده باشد، مطابق نیازهای ملی و کلان و حیاتی خود، «زده ی» دیگر مظاهر تمدن غرب شده بود از جمله ارتش منظم، بانک، کمپانی دارای سرمایه ی کلان تا بتواند انحصار تنباکو را بخرد و...

3-ماشین باعث زوال عقل است:

به نظر آل احمد ماشین نه تنها در عرصه ی روابط بین الملل و در ابعاد اقتصاد و فرهنگ ایجاد وابستگی می کند بلکه در جنبه های اخلاقی و انسانی عقل و شعور آدمی را نابود می کند. در این مورد آل احمد به جای بحثهای منطقی، به مباحث عاطفی استناد کرده است که اثبات آنها به روش منطق چندان آسان نیست. برای رعایت جانب اختصار از ذکر آنها صرف نظر می کنیم. خلاصه این که «تا وقتی که تنها مصرف کننده ایم تا وقتی که ماشین را نساخته ایم، غربزده ایم. و خوش مزه این جاست که تازه وقتی که ماشین را ساختیم، ماشین زده خواهیم شد. درست همچون غرب که فریادش از خونسردی تکنولوژی و ماشین به هوا است»(آل احمد، 1356: 29).

4-به غارت رفتن هویت ملی:

به نظر او غرب به هر حیله و راه و روشی که باشد، ماشین خود را به شرق می فروشد و در مقابل آن مواد خام از شرق می برد اما این مواد خام فقط به نفت و سنگ آهن و کائوچو و... منحصر نمی شود بلکه اصول عقاید و سنت و فرهنگ و اساطیر و تاریخ و شعر و موسیقی و عوالم معنوی... را از شرق می برد و به جای آن مظاهر فرهنگی خود را می گذارد (آل احمد، 1356: 22 و 33و88)؛

5-ماشین موجب استعمار و جنگ:

اقتضای ماشین یافتن بازار فروش و خرید مواد اولیه است و اقتضای این دو ایجاد روابط با ملل دنیا که گاهی با ظلم و تعدی و جنگ و استعمار همراه است. چنان که اگر هندوستان به تدبیر گاندی راه عاقلانه در پیش نمی گرفت و برای خروج از بند استعمار راه جنگ را در پیش می گرفت، جنگی عظیم به راه می افتاد. اگر گاندی هم مانند روشنفکران ایران غربزده می بود بسیار بعید بود که هند بتواند از زیر استعمار انگلیس رها شود. آل احمد از روشنفکران ایرانی در این مورد دل پرخونی دارد که با توجه به برخی از آنها در کنار کشور غربزده، به انسان یا به عبارت اختصاصی تر به روشنفکر غربزده اشاره کرده و با توجه به خصال او، فردِ انسانی غربزده را تعریف کرده است.

غرب زده کیست

«آدم غربزده، پادر هوا است. ذره ی گردی است معلق در فضا... با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه ها را بریده است... گاهی درس هم خوانده است. فرنگ و آمریکا هم بوده است... پناه برده است به یک نوع ابیقوری مآبی عوامانه و منحرف... مقابل هیچ مسأله ای و هیچ مشکلی نمی تواند وضع بگیرد. مطیع موج حادثه است... همه جا هست. در حزب، در اجتماع، در روزنامه، در حکومت، در کمیسیون فرهنگی، در مجلس، در اتحادیه ی مقاطعه کاران... یک آدم التقاطی است... در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لا مذهبی... سرش به آخور خودش گرم است... دردسر برای خودش نمی تراشد... زن صفت (افمینه Effemine) است. به خود خیلی می رسد... خانه اش هر روزی شبیه به یک چیزی است... وفادارترین مصرف کننده مصنوعات غربی است... چشم به دست و دهان غرب است... کاری ندارد که در...شرق چه می گذرد...(آل احمد، 1356: 141-155 و 216 -217).
وی همه ی بدبختیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران را در روزگار خود، از غربزدگان می داند. به نظر او « در این دوران تحول ما محتاج به آدمهایی هستیم با شخصیت و متخصص و تندرو و اصولی»(آل احمد، 1356: 217)، آدمی که پیامی داشته باشد. آدمی «نمی تواند پیامی داشته باشد مگر آن که همه ی تصویرها را که از جهان و پدیده های آن دارد در تاریک خانه ذهن کنار هم بگذارد. نظام گونه ای میان آنها بینگارد. شیوه های بالش زندگی و بایسته های آن را بداند و در پرتو مهری که به زندگی و انسان می ورزد، داوری خود را چون پیام یا رسالتی به همگنان بفرستد»(وثوقی، 1364: 30). از دیگر لوازم داشتن شخصیت داشتن حساسیت به حوادث و وقایع و مسائل روز است. مسأله روز ایران وابستگی فرهنگی، سست شدن مبانی اعتقادی و ضعف اقتصادی است. پس روشنفکر مسئوول باید از فقر، بی سوادی، فرنگی مآبی، تقلید، فرصت طلبی، قلم به مزدی، فروش نفت به ثمن بخس و عموماً با مظاهر و عوامل غربزدگی مبارزه کند و در مبارزه شرط جهاد به جای آورد. به نظر او شخصیت ایرانی را مجموعه ی عوامل فرهنگی متعلق به این جامعه می سازد. از جمله مذهب، زبان، ادبیات، اساطیر و... پس باید در حفظ و تعمیق اینها جد بلیغ به کار گرفت (آل احمد، 1357 ک:164). اگر هر ایرانی بنفسه چنین نباشد، آفتهای زیادی دامن او را می گیرد که همگی از غربزدگی نشأت می کنند.

تبعات غربزدگی

1-هرهری مذهب شدن جوانان:

عامل اصلی و اولیه و عمده ی غربزده شدن، ماشین زده شدن است. گرفتاری در فرهنگ ماشینیزم ووابستگی به آن در کنار تبعات و آثار فراوان و مضر به حال اصالتها و بنیانهای ملی و فرهنگی، شهرنشین کردن روستاها است. بر اثر این قدم نا میمون مردم اعتقادات سنتی را که مبنای فرهنگ ملی است، از دست می دهند و در زندگی پادرهوایی به سر می برند. آن گاه سستی مذهب، لامذهبی، هرهری مذهب شدن و دم غنیمتی و فرصت طلبی پیش می آید. وقتی که این بیماری به لایه ی جوان جامعه سرایت کند، فساد و درماندگی جامعه را فرا می گیرد (آل احمد، 1356: 105)

2-سست شدن زمینه های فرهنگی و فکری و اعتقادی جامعه:

در زندگی سیاسی و اجتماعی اعتقاد مذهبی را محکم ترین مبنا و نردبان سیاست می داند (آل احمد، 1357 ش: 225). اعتقادات دینی موجب اتحاد امم معتقد شده، آنان را از افتادن در دامهای متعدد استعماری محفوظ می دارد (آل احمد، 1356: 30-32). دین نه تنها سد شکست ناپذیری در مقابل نفوذ استعمار است بلکه سلاح برنده ای است علیه ظلم، به شرطی که از آن در مجرای صحیح استفاده شود (همان: 111)
مثلاً به زانو در آمدن قدرتهای مخالف ملی شدن صنعت نفت، از قوه ی ناشناخته ی مذهب بود (همان:107). در کشورهای ضعیف از تدابیر شوم عوامل استعمار دستگاه حاکم از دین و در نتیجه از مردم دور می افتد و حاصل آن جز سرسپردگی به استعمار و متعاقب آن جز سقوط نیست. به علت مخالفت طبقه حاکم با قشر روحانیان و دخالتهای فتنه برانگیزانه ی استعمار، او خود را از ایام جوانی مواجه با تشتت فرهنگی در ایران می بیند (همان: 52). با توجه به آراء و عقایدی که ابراز می کند، نشان می دهد که درد دین دارد علی الخصوص که از «ایسم» ها گریزان است. چون از تقابل مارکسیسم با امپریالیسم در ایران، در طول تاریخ دیده است جز دودی که به چشم ایرانی می رود، حاصلی نیست. بعد از انشعاب از حزب توده (1326) به همان اندازه که ضد مارکسیسم است، ضد امپریالیسم هم هست. تمام بدبختیها و ضعفهای حاصل از غربزدگی را نتیجه گسترش امپریالیسم در حوزه های سیاسی و اقتصادی می داند (پویان 1364: 114 و 115). کمونیسم را «خر رنگ کن بزرگ قرن بیستم» می بیند (آل احمد، 1356: 25 و خدیو جم، 1364: 326). پس قدرت منسجمی که در بازوی مرد کوچه جمع است، تنها از طریق مذهب آزاد می شود. مذهب تنها حکومت پنهان مقتدر، شکست ناپذیر و با قدرت بی انتهایی است که فریب در آن متصور نیست. در سال 1346 اذعان می کند که «در مقابل هجوم مکانیسم غرب... به یک چیزی بچسبیم. شاید بتوانیم خودمان را حفظ کنیم». غرضش این است که اسلام را مستمسک قرار دهیم (1357 ک: 163-164). از میان مذاهب اسلامی، مذهب تشیع را به دلیل وجود جوهر پیش رفته و فرسودگی ناپذیر و نهضت آفرینِ انتظار، مذهبی بایسته و شایسته برای اداره ی جهان یا حداقل مدیریت جوامع روشنفکری و کشورهای مسلمان می داند که شیعیان منتظر همواره با جنبشهای بی انتها نه تنها با عمله ی ظلم در می افتند بلکه در زمان غیبت امام عصر هر حکومتی را نامشروع تلقی می کنند یعنی همان که شرط اول روشنفکری است، مگر این که اسوه ی عدل و انصاف باشد. بدین جهت کوره ی جنگ عدل و ظلم هرگز خاموش نمی شود.

3-بی بند و باری زنان و از هم پاشیده شدن شیرازه ی خانواده:

«از واجبات غربزدگی آزادی دادن به زنان است... زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده ایم. به کوچه آورده ایم. به خودنمایی و بی بند و باری واداشته ایم که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد» و هیچ کاری و مسؤولیتی و شخصیتی در اجتماع نداشته باشد (آل احمد، 1356: 101-102). البته تبعات غربزدگی در آثار آل احمد بیشتر از اینها است که ذکر شد. هم برای رعایت جانب اختصار و هم برای رعایت تناسب موضوع این نوشته، به مواردی اشاره کردیم که برای تحلیل داستان کوتاه « دید و بازدید عید» ضرورت دارند.

علل غربزدگی

آل احمد برای غربزده شدن ایران چند علت ذکر کرده است از جمله ترس غربیان از قدرت اسلام در قرن شش هجری (دوازده میلادی) و واکنش عاقلانه در مقابل آن، عاطل ماندن راه ابریشم و نفت را. اما آن چه با این موضوع مناسبت دارد غربزده شدن روشنفکران است که با مذهب در افتادند و قدرت ایستادگی حاصل از مذهب را از مردم گرفتند تا راه برای سلطه ی غرب هموار شد. روحانیون نیز به راه خود رفتند و مردم بلاتکلیف و پا در هوا ماندند (همان: 78، 80 و 81) و این هر دو در داستان مورد بحث انعکاس روشن یافته است.
برای آشنایی با سبک نویسندگی آل احمد به این نکته هم باید توجه کرد که وی اعتقاد دارد باید هر کس به محیط و زندگی خود حساس باشد و محاسن و معایب عصر خود را با بصیرت تمام ببیند و گزارش کند. خود چنان تحت تأثیر تحولات رضاشاهی در ایام نوجوانی خویش است که تا آخر عمر نمی تواند خود را از این تأثر برهاند و بخش قابل توجهی از مطالعات و افکار و آثار خود را به گزارش دوران حاکمیت رضاشاه اختصاص می دهد. نوشته های او دو دسته اند. دسته ی اول داستانهای او هستند که در حقیقت گزارش احوال و اوضاع زمان و مکان او محسوب می شوند. دسته ی دوم تئوریهای اجتماعی او هستند. در داستانها در مورد موضوعات مختلف زمان اعم از شیوه ی انتخاب نمایندگان مجلس تا انتخاب مدیر و معلم و تا قضیه ی اصلاحات ارضی اظهار نظر کرده است. باید گفت تأثراتی را که در دوره ی حکومت رضاشاه پذیرفته، در اواخر عمر کوتاه خود بروز می دهد و آرای خود را بازبینی می کند. در ایام نوجوانی که مصادف با حکومت رضاشاه است، آرا و افکار خود را متضاد با تجربیات اجتماعی و فرهنگی و سنتی و مذهبی در می یابد. بیش از این که با برنامه های تحولاتی رضاشاه، خصوصاً در زمینه ی مذهب مخالفت کند، عقاید و باورهای خانوادگی و رسوم فرهنگی و مذهبی جامعه را بازبینی می کند و به نیروی قلم در صدد اصلاحاتی بر می آید. می توان گفت که این توجه خاص، از بحرانِ شدیدی نشأت می کند که از برخورد عقاید پدرش با تحولات اجتماعی مطلوب دستگاه حاکم، خصوصاً در خانواده ی پدر او، به وجود آمده است. نتیجه ی عملی این تأثیرات فعالیتهای اجتماعی مانند پیوستن به حزب توده (1323) است که در آن زمان پرچم دار اصلاحات بود؛ اصلاحاتی که بیش از همه چیز اصلاح در سنت ها و اعتقادات و باورهای مردمی را به یاد می آورد.
از جریانات و مسائل برجسته ی عصر رضاشاه که در داستان مورد بحث انعکاس یافته اند به دو مورد اشاره می کنیم تا تحلیل داستان به واقعیت نزدیک تر باشد: هشت سال پیش از تاجگذاری رضاشاه، در سال 1917 م.، انقلابی پر شور و تازه نفس که وعده ی بهشت به مردمان جهان، خصوصاً به توده ی مردم و طبقات رنجبر می داد در کشور همسایه ی شمالی ایران اتفاق افتاد. مبنای این انقلاب عقاید کمونیستی مارکس بود که طراح یک آرمان شهر کارگریِ بدون طبقه بر محور عدل و انصاف و رفاه بود. نویسندگانی چون و.آ.گورکوکریاژین و هم مکتب های او معتقد بودند که کودتای ایران نشانه ی یک تحول بزرگ در تاریخ ایران است و به وسیله ی این کودتا ایران از یک کشور نیمه فئودالی به صورت یک کشور نیمه بورژوا مبدل می گردد و به راه ترقی می افتد.»(پسیان- معتضد، 1385: 354).
عقاید مارکس علاوه بر این که وعده ی آرمان شهر دارای سوابق طولانی در افکار و آمال ملل شرق و غرب در آن بود، دشمن سرسخت استعمار و «تولید کاپیتالیستی» بود. به نظر مارکس تولید کاپیتالیستی به علت ایجاد طبقات ناهماهنگ در جامعه و استلزام استعمار ملل عقب مانده، مطرود است و روزی از بین خواهد رفت و سیستم اقتصادی سوسیالیستی باید از بین رفتن آن را شتاب دهد. به نظر او تولید کاپیتالیستی نظم طبیعی جامعه را بر هم می زند و آشفتگی فرهنگی ایجاد می کند (در این مورد، رک بشیریه، 1373: 18 و مارکس، 1387: 91)؛
یکی دیگر از جریانهای مهم عصر رضاشاه ایجاد و پی گیری تغییرات ملموس در شعائر مذهبی و سنتی جامعه بود که از حواشی عملی آن برنامه ی معروف به اتحاد شکل لباس مردان بود که تغییر جامه ی روحانیت و کشف حجاب زنان نیز جزو آن محسوب می شد. این جریان صرف نظر از دیگر عوامل، کافی بود که مخالفت روحانیان را برانگیزد. در واقع روحانیان نیز مانند سران قبایل و زمین داران بزرگ، در صفوف مخالفان رضاشاه بودند و او را که انتخاب شده «از جانب انگلیسیها» می دانستند (رک. پسیان- معتضد، 1385: 227 و 392) لایق حکومت نمی دانستند.
بعد از رضاشاه جاذبه های فعالیت های اجتماعی و سیاسی ایجاب می کرد که تحصیل کردگان خود را در تعیین سرنوشت کشور دخیل تلقی کنند بنابراین «سالهای 20 به بعد سالهایی بودند که طبعاً یک جوان تحصیل کرده نمی توانست خود را از مسائل سیاسی کنار بکشد. رهایی از خفقان شانزده ساله، شرکت در فعالیت های سیاسی و عضویت در حزب توده را برای جوانان و روشنفکران به امری رایج تبدیل کرده بود.»(پویان، 1364: 110). این هر دو مورد در داستان مورد بحث به تلویح انعکاس یافته اند.
به دو نکته ی قبلی باید این انگیزه را هم افزود که از طرفی جنبشهای کمونیستی شوروی که ماتریالیسم را به جای اعتقادات مبتنی بر ایمانهای متافیزیکی تبلیغ می کرد و از طرف دیگر ترقیات صنعتی هوش ربا و زرق و برقهای زندگی که بیش از تمام قوای فکری و عقلانی، بر جذب و جلب حواس ظاهری و لذتهای حسی متکی بود، مجموعاً در زندگی ایرانی جا را برای تفکرات و اعتقادات و باورهای سنتی تنگ می کرد.
در این میان روشنفکران و جامعه ی تحصیل کرده که عموماً تحصیل علم و آگاهی را در کنار نهادها و مصنوعات و ره آوردهای مدنی غرب لمس کرده بودند، بیش از دیگر طبقات جامعه شیفته ی غرب شدند. اگر شیفتگی یا علاقه یا حتی توجه مردم عادی، به غرب تنها به دلیل جاذبه های موجود و ملموس ناظر بر لذت های حسی مصنوعات و زندگی غربی بود، علاقه ی روشنفکران به غرب به طریق اولی مضاعف بود چون ناخرسند بودن از وضع موجود که شرط اول روشنفکری و از ویژگی های روشنفکران است، ایجاب می کرد که این قشر با وضعِ موجودِ اعتقادات و باورها و سنتهای اجتماعی مردم اگر نه از در عناد لااقل از در بی اعتنایی وارد شوند و حتی غالباً تصور می کردند که اگر مردم از سنن موجود خود تخلی کنند و به اصطلاح متجدد و متحلی به فرهنگ کشورهای مترقی شوند، می توانند مانند ملل مترقی در رفاه و بهداشت و آزادی و دانش و علم زندگی کنند. چنان که دو تن از روشنفکران این عصر، احمد فردید و احسان نراقی اعتراف کرده اند که شیفته غرب شده بودند. نراقی در این مورد به صراحت گفته:«من هم در آغاز جوانی مثل همه ی جوانانی که در آن زمان با غرب آشنا می شدند، شیفته ی پیش رفتهای علمی غرب شدم.»(نراقی، 1357: 49).
احمد فردید هم که در کودکی دانشهای مقدماتی معقول و منقول را در حوزه های علوم دینی در یزد خوانده بود، اعتراف کرده است که آشنایی با علمای غربی ریشه های دین را در من خشکاند. گستاولوبون «مرا هم مفتون خود کرد و به سوی خود کشید. باری کسی که قرار بود مجتهد شود، حالا می خواست متجدد از آب در آید... بعد غرب مرا کشید... آری غرب مرا زد، مثل صاعقه و این صاعقه ی نابه هنگام درخت اعتقاداتم را از ریشه سوزانید... باورها آتش گرفت و من در میان شعله های بی امان برشته شدم»(هاشمی، 1386: 29).
روشنفکران تنها شیفته ی غرب نشدند بلکه روی دیگر سکه ی شیفتگی، مخالفت آنان با اصالتهای ملی و سنن قومی بود. احسان نراقی در مورد غالب روشنفکران، در این مورد چنین اظهار نظر کرده است:« متولیان روشنفکری می خواستند میدان تفکر ملت را زیر سلطه ی فکری خود داشته باشند و همه ی کالاهای فکری خود را شخصاً به بازارهای این میدان وارد کنند... اینان به هیچ طرز تفکری که ریشه در این آب و خاک داشته باشد، مجال نشو و نما نمی دادند... هر نوشته ی چرند مزخرفی را که از فرهنگ غرب صادر می شد ترجمه [می کردند] و به خورد جوانان مملکت [می دادند]... در مورد واردات فکری از غرب یک حالت انفعالی در کار بود. ولی کافی بود که کسی پیدا شود و بخواهد اندیشه ای ملی و احساسی اصیل را عرضه کند، آن وقت بود که پاسداران خاموشی [= این روشنفکران] ناگهان به خود می آمدند، شمشیرها را از نیام بیرون می آوردند و به جان آن ملعون می افتادند...»(نراقی، 1357: 25-26).
البته در این اظهارنظر، سخن نراقی بیش از دیگر روشنفکران متوجه حزب توده است چون به نظر او این حزب افکار را طبقه بندی می کرد و به هیچ فکری حق آزادی و استقلال قائل نبود و به نظر اعضای این حزب « هر فکری لزوماً در خطی خاص پیش می رود؛ همه ی اندیشه ها طبقاتی اند؛ هیچ فکری نیست که در مسیر منافع طبقه ای خاص حرکت نکند؛ هر اندیشه ای لزوماً مدافع یک طبقه و بر ضد طبقه ی دیگر است؛ هیچ اندیشه ای بیرون از طبقه نمی تواند شکل بگیرد. این یکسان نگری، این رابطه دیدن میان طرز تفکر افراد از یک طرف و موقعیت اجتماعی آنان از طرف دیگر واقعاً یک پدیده ی استالینی است. و حزب توده این میراث استالینی را پذیرفته بود. حزب توده مابین افکار و موضع طبقاتی آنان نوعی علیت مکانیکی و خشن می دید»(همان: 31-32).
مقصود وی از استالینیسم به راه افتادن یک جریان فکری انقلابی پس از استالین است که مساوی با رفت و روب تمام اندیشه های قومی و سرکوب اندیشه ها و طرحهای نو بود. به نظر او «ایرادی که بر استالینیسم وارد است این است که این طرز تفکر برای تحقق یافتن یک انقلاب جهانی از نشو و نمای هرگونه تفکر اصیل ملی جلوگیری می کرد. امروز البته خیلی از روشنفکران آرزوی انقلاب جهانی را به دست فراموشی سپرده اند ولی اینان نیز هنوز بعضی عادات استالینی [مانند سرکوب فکر اصیل ملی و فکر نو و افترا بستن به مخالفان فکری خود] که از تمام سنتهای فرهنگی ما به دور است، در طرز تفکر خود حفظ کرده اند.[مثلاً]... به همان آسانی که افراد در قرون وسطی از کلیسا طرد می شدند، حزب توده نیز هر یک از اعضای خود را که کوچک ترین نشانه ای از مخالفت فکری در او می دید، از خود طرد می کرد. مطرودان در نظر اعضای وفادار حزب نجس شمرده می شدند... سنتی که استالین پایه گذار آن بود، بسیاری از روشنفکران ما را به پاسداران وادی خاموشان (= کسانی که با شیفتگی در مقابل غرب، به متفکران وطنی خود می تازند) تبدیل کرده است»(همان: 27 و 32)
آل احمد در چنین محیط فکری و سیاسی و اجتماعی دوران اوج جوانی خود را که مصادف با ایام احساس کبر و استقلالِ لازمه ی جوانی است، طی می کرد. او از خانواده ای کاملاً مذهبی و پای بند به عرفها و سنن اجتماعی منبعث از اعتقادات اسلامی برخاسته بود. خانواده ای پدر سالار که در رأس آن مردی روحانی شیعی مسلمان با اعتقادات راسخ به احکام اسلام و تفکر سازش ناپذیر شیعی قرار داشت. پایبندی او بنیادی، اعتقادی و از صمیم قلب و صریح و استوار بود تا آن جا که دوست داشت اولاد ذکور خود را به زی روحانیت در آورد و به ادامه ی احکام اسلام خدمت کند. در این اعتقاد چنان صادق و استوار بود که از کل اسباب معاش که موجب تسامح با حاکم جایر می شد، چشم پوشید تا در مقابل حکومتی که با مفاد تبلیغات اعتقادی او عناد دارد، از در سازش وارد نشود. این اختلاف نظر و شاید هم اختلاف عقیده ی پدر و فرزند به بریدن آل احمد از خانواده و تنها زیستن منجر شد.
آل احمد که از بحران فکری و اعتقادی حاکم بر خانواده گریخت، در جامعه قهراً دنبال دو نوع پناهگاه می گشت. نوع اول پناهگاه فکری بود. او که از تعلیمات خانوادگی و سنن و باورهای بیست ساله ی خود دست بر می داشت، بایست تفکرات یا تعلیمات یا حداقل گرایش های فکری دیگری را مبنای حیات فکری و معنوی خود قرار می داد. در این زمان حزب توده مترقی ترین افکار و آمال را تبلیغ می کرد و از هوشیاری مبلغان این حزب، این تبلیغات و تعلیمات و آمال با طبع اکثر جوانان تندرو و مخالف حکومت و جویای یک جریان فکری مترقی سازگاری داشت. پناهگاه دوم آن که جای اعضای خانواده را تا حدودی پر کند. در این میان چه چیزی بهتر از جمع دوستان و هم فکران و هم حزبیهای کما بیش هم سن و سال که هم به زد و خورد و صیقل دادن افکار خود مشغول می شدند و هم تشخیص اجتماعی به دست می آوردند و هم به سوی آمالی مترقی و انسانی و دارای وجوه امتیاز حرکت می کردند.
با این شرایط حاکم، طبیعی بود که آل احمد جذب حزب توده شود. با توجه به این شرایط نمی توان گفت که او راه خود را کاملاً اختیاری برگزید بلکه حداقل جبر زمان و جامعه راهی را در پیش پای او گذاشت که از دیگر راه ها بهتر به نظر می رسید و برای جوانی مانند آل احمد فریبندگی خاص داشت.
آل احمد ذاتاً انسانی صادق، صریح، منتقد، مخالف با وضع موجود ( هر چه باشد)، هوشیار، کوشا و عجول بود. او به سائقه ی صداقتی که در ذات خود داشت و تصور می کرد که دیگران نیز باید صادق و بی غرض باشند، خود را کاملاً در خدمت اهداف حزب که مدعی نجات بخشی توده بود قرار داد. معمولاً اهداف حزب با سخن پیش می رود. بدین جهت او قلم به دست گرفت تا در رسیدن به آن سهمی داشته باشد. البته ذاتاً کسی نبود که به سهم اندک قانع باشد. در نتیجه داستانهای کوتاه مجموعه «دید و بازدید» را در سال 1324 منتشر کرد.
پیش از ورود به بررسی این داستان به این نکته باید اشاره کرد. او در عالم نویسندگی خود را به حق، چنین معرفی کرده:« من اهل صراحتم. گاهی آدم پناه می برد به این قر و اطفار(کذا، ظاهراً اطوار) نویسندگی یعنی تکنیک و از این حقه بازیها» (آل احمد، 1357ش: 101). همین سخن را به عبارت دیگر به مصاحبه کننده ای گفته:« من نمی خواهم خودم را به داربست تفنن و تخیل و فرار از این صراحت وقایع که دیگر به وقاحت کشیده به صلابه بکشم»(آل احمد، 1357ک:10) برادرش نیز در این مورد گفته است:« تمام نوشته های جلال حدیث نفس است» آل احمد، 1376: 314).
هم چنین او معتقد بود هر روز باید درباره ی حوادث آن روز قضاوت کرد. نمی توان صد سال به انتظار نشست و آن گاه در مورد چیزی قضاوت کرد. «به انتظار گذر چنین صد سالی نشستن یعنی حق قضاوت را از تو که یکی از چشندگان این دست پخت روزگاری، گرفتن و همین حق را به ناز پرورده ی صد سال زیر لحاف گرم تاریخ خوابیده دادن... اگر من نگویم از این آش دهانم سوخت که بداند که بر سر این سفره ی بلا چه بر ما رفته است [اگر وقایع روز را] در ساعت دیدی، مردی و بردی» (آل احمد، 1357ش: 6).
سیمین دانشور، همسر آل احمد، دو مورد از خصال او را حادثه جویی و صراحت او در نوشته هایش ذکر کرده؛ یعنی چیزی که به آسانی از آثار وی قابل استنباط است. به نظر او «جلال خیلی شبیه نوشته هایش است...» زندگی جلال را می توان این طور خلاصه کرد: به ماجرا یا حادثه ای پناه بردن، از آن سرخوردن و رها کردنش که خود غالباً به حادثه ای انجامیده است، به خلق حادثه ای تازه یا به استقبال ماجرایی نو شتافتن... در قرن بیستم قهرمان آثار ادبی او همه ی گروه های مردم و مخصوصاً مردم کوچه و بازار هستند یا غالباً به جای آنها خود نویسنده است... این است که جلال شرح ماجرا را به آثارش بسنده کرده است... سیاست بارها او را به خود خوانده است، و با آن که یک بار بوسیدش و کنارش گذاشت اما چون سکوت علامت رضاست، هرگز نتوانسته است در برابر عدوان سکوت کند و نادیده انگاردش... قهرمانهای داستانهایش را غالباً دیده ام و می شناسم(دانشور، 1364: 81-83).
نخستین مجموعه ی داستانی آل احمد، دیدو بازدید، اسفند 1324 به منظور قضاوت در مورد حوادث روزگار چاپ و منتشر شده است. این کتاب «مجموعه ی ده قصه ی کوتاه و به قطع وزیری، حدود 160 صفحه، با دیدی انتقادی و طنزی خام و نثری تازه کار... منتشر شده است. غالب قصه های کوتاه آن مثل «دید و بازدید عید»،«زیارت»،«دو مرده» در مجله ی سخن بین سالهای 22 تا 24 چاپ شده بود.»(4)(آل احمد، 1376: 195-196).
داستانهای این مجموعه، در مراحل اولیه هنر داستان نویسی سیر می کنند. به عبارت دیگر نویسنده در بند آن نیست که تمام ظرایف و دقایق و پیچ و خم ها و شرایط هنر داستان نویسی را در نوشته های خود به کار بندد یا مراعات کند. بلکه در غالب داستانها با معرفی شخصیت اصلی داستان در کوتاه ترین شکل ممکن، برای آشنا کردن خواننده با محیط و راوی و اصل مسأله و موضوع، بلافاصله وارد بدنه ی اصلی داستان می شود که بدون گره افکنی و ایجاد فراز و فرود ناظر بر منطق داستان نویسی، مسلسل ماجراها را بازگو کند. قصد اصلی او از این شیوه درگیر کردن صریح و مستقیم خواننده با مسائل موجود در جامعه است؛ مسائلی که نویسنده با آنها درگیر است و می خواهد خوانندگان را با خود همداستان کند تا شاید راه حلی برای این مسائل پیدا شود.
بدین ترتیب مشخص می شود که داستان نویسی برای او هدف غایی نیست و گویا نمی خواهد خود را داستان نویس معرفی و مطرح کند بلکه بیش از آن، می خواهد خود را جامعه شناس، تئوری پرداز مسائل اجتماعی، هنرمند متعهد و صاحب رسالت و روشنفکری حساس، هوشیار، بینا، متعهد، خدمت گزار مردم و مصلح و بیش از آن منتقد اجتماعی مطرح کند. ظاهراً عمدتاً به همین دلیل است که داستان های او کم تر با تمثیل و استعاره و رمز تأویل بردار وگاهی گمراه کننده است و با محافظه کاری آمیزش ندارد و صریح و پوست کنده و تند است و جلب توجه مستقیم خواننده هدف آن است.
نتیجه ی منطقی این شیوه داستان نگاری یا به عبارت دیگر گزارش داستانی، این است که بدنه ی داستان، صرف نظر از مقدمه ی بسیار کوتاهی که به آرایش صحنه و نشان دادن محیط و موقعیت شخصیت و راوی تعلق دارد، از دو قسمت تشکیل می شود. قسمت اصلی روایت یا «داستان» داستان است و قسمت دوم که در بطن قسمت اول پرورده می شد اما تفاوت آن با «داستان» داستان کاملاً آشکار است، بخش «گزارش گونگی» داستان را تشکیل می دهد. در این قسمت نویسنده دخالت آشکار و مستقیم دارد و در گفتار شخصیت یا راوی داستان، زبان و بیان و نفوذ و یا حداقل تلقین نویسنده را می بینیم. در این قسمت نویسنده مانند خبرنگاری که از بُعدی خاص و با بینشی مشخص و قالبی از دید انتقادی به جامعه می نگرد و نقصها و مشکلات و عیبها و زشتیها و ناپسندها را استنباط و تأویل و تفسیر می کند و به نمایش می گذارد، نکته ها و سخنانی را مطرح می کند و واقعیات موجود را در معرض نقد و نظر و دقت و تأمل قرار می دهد. این جاست که سخن آل احمد که:« باید اهل صراحت بود و در مورد حوادث هر روز همان روز قضاوت کرد»، تحقق پیدا می کند. خواننده او را عامل به افکار و سخنان خود می بیند و او را نویسنده ای صادق و صریح و هوشیار می یابد، هر چند در بینش و گزینش او جهت گیریها و گرایشها و تعهدات خاص را مشاهده می کند.

دید و بازدید عید (تاریخ نشر 1324)

موضوع این داستان کوتاه گزارش چند مجلس دید و بازدید است. یکی از زاویه ی دید یک دانشجو است که به دیدار استاد خود رفته است. در این مجلس استاد دانشگاه، نماینده ی مجلس شورا، مدیر یک مجله، یک بازرگان، یک شاعر، کفیل وزارت دارایی، یک وزیر و چند دانشجو حضور دارند. بحث اصلی نقد کارهای دولت و علل و موانع لزوم حمایت از هیات دولت است. دیگری دیدار عید یک جوان از پیرزن خویشاوند خویش است. در این دیدار اشاره به جنگ جهانی تنها موضوع مربوط به جهان است، باقی وضعیت سخت زندگی یک پیرزن و وصف تنقلات سنتی ایرانی در خانه ی همان پیرزن است.
سومی دیدار از نوع متجدد آن است. کارمندی به ضرورت محیط کار و از ترس- و به اکراه- به دیدار رئیس خود می رود و از این که می شنود که او پیشاپیش از عنایت دوستان طالب دیدار سپاس گزاری کرده و آن را در روزنامه به اعلان گذاشته و عذر خواسته است، سخت شادمان می شود. دیدار چهارم، دیدار از مجلس یک روحانی محترم و مورد توجه است که مردم حضور خود در مجلس او را جزو افتخارات زندگی خود حساب می کنند. در این مجلس آن چه برجسته است، دعاها و احوال پرسیها و محاورات با عبارات عربی است که از عامه تا خاصه همه سعی می کنند با جملات و عبارات عربی ابراز احساسات کنند و موضوع برجسته ی دوم «آب دعا» در ظرف خاصی است که حاکی از اشرافیت است، هر چند اشرافیت از نوع رایج آن در مجلس یک روحانی. البته دیگر تزیینات سفره عید نیز بوی اشرافیت روحانیت و تأثیر فرهنگ عربی- اسلامی می دهند. قصد نویسنده بیش تر بر نمایش باورهای حاکم بر اذهان و زندگی کسانی که با این گونه مجالس ارتباط دارند، متمرکز است.(5)
دیدار بعدی در اتوبوس شاه عبدالعظیم اتفاق می افتد که فرصتی برای نویسنده ایجاد می شود تا تعدادی از اقشار مردم و لباسها و ظواهر آنان و خصوصاً زنی را که در میان رانندگان معروف است، وصف کند. در این بخش کمبود اتوبوس، نبود نظم در سوار شدن به آن و سرگردان شدن تعدادی از زنان بر اثر آزادیها صوری که به زنان داده اند، مطرح شده است.
نویسنده به بهانه ی این داستان از نکات زیر سخن به میان آورده: برگزاری مهمانی با اسباب و اثاث و شیرینی های خارجی و آداب و رسوم فرنگی در خانه های استادان دانشگاه ها؛ وجود مجلات تبلیغاتی ( و به قول آل احمد در آثار بعدیش، رنگین نامه های غرب زده) در میان کتابهای استاد؛ ورود اصطلاحات بیگانه از زبان وکلای مجلس شورا به قلمرو زبان فارسی؛ محافظه کاری وکلای مجلس و در مقابل گرفتن حق السکوت از دولت؛ ضعف دولت در مقابل سفارتهای دول خارجی؛ فحاشی مجلات؛ تسلیح عشایر از سوی دول خارج. غرض مشروح نویسنده این است که استادان دانشگاه ها از سنتهای ملی و محلی بریده اند و در آداب و رسوم و مبانی فرهنگی به غربیان تشبه می کنند. در کنار اینها ارکان حکومت اعم از منتخبان مردم و منتصبان مراکز قدرت سیاسی و نمایندگان فرهنگی جامعه از جمله مدیران روزنامه ها و مجلات که اصولاً باید محافظان سنن فرهنگی و فرهنگ سنتی و منافع ملی و عمومی و مدافعان جبهه ی اصالتهای قومی و ملی باشند، درست برخلاف وظایف اصولی خود به صف دشمنان اصالتهای قومی و ملی، یعنی به جبهه ی غربیان و استعمارگران پیوسته اند و عملاً آب در آسیاب دشمن می ریزند. آنگاه وظیفه ی روشنفکران متعهد به حفظ اصالتهای ملی این است که در مقابل اینها ایستادگی کنند و خفایای فکری اینها را بر مردم روشن کنند. ظاهراً بخشی از قصد آل احمد از نوشتن این داستان این است. روحانیان نیز باید همداستان با روشنفکران متعهد به حفظ اصالتهای ملی، در مقابل تهاجم فرهنگ و استعمار بیگانگان بایستند و محافظ اصالتهای ملی باشند و به جای تبلیغ خرافات و تمهید مقدمات مردم فریبی، به اصلاح نقصها بکوشند. اما برخلاف انتظار نویسنده، آنان نیز در جبهه ای دیگر دستگاه و تشکیلات خود را گسترده اند و به گونه ای دیگر به استعمار و فریب مردم مشغولند و پیروان خاص خود را دارند و به جای درد دین و مردم، درد حفظ و گسترش اسباب اشرافیت خود را دارند و از این بابت استعمار اینها کم از استعمار بیگانگان نیست حال آن که انتظار نویسنده از روشنفکران و روحانیان چیز دیگری است. روشنفکران و تحصیل کردگان علوم معاصر در دامن فرهنگ غرب و علمای دین در بند خرافات و در دامن فرهنگ عرب افتاده اند و هر دو گروه مردم ایران و اصالتهای ملی و فرهنگی آنان را به کلی از یاد برده اند. به هر حال این به نفع استعمار است. چون مردم بی راهنما می مانند و مطابق خواست استعمارِ غرب به مصرف کنندگان بی دریغ مصنوعات غرب و در نتیجه به بندگان ماشین تبدیل می شوند.
در این داستان همچنین به عادات اجتماعی زیر اشاره می کند: تفاوت نسل جدید و قدیم؛ جنگ جهانی؛ وجود عشق زیارت کربلا در دل همگان؛ کثرت زایران ایرانی که به کربلا می روند؛ وجود خرافات در میان روحانیان؛ اختلاف شدید روحانیان با غرب زدگان؛ وجود سکه ی صاحب الزمان در جامعه؛ دست بوسی از روحانیان محترم؛ کمبود اتوبوس در شهر؛ فراوانی زایران مکانهای مقدس؛ عادات مردم ایران در عید نوروز. غرض این است که نسل جدید و تحصیل کرده که روشنفکران از میان آنان برخاسته اند، راه خود را از توده مردم جدا کرده و از سنتها و فرهنگ و اصالتهای ملی و تا حدودی از باورهای دینی مرسوم بریده اند و راه رسیدن به فرهنگ و تمدن غربی را در پیش گرفته اند. بدین جهت بین نسل جدید و قدیم فاصله افتاده است. با از دست رفتن قدرت جمعی حکومت در دست مهاجمان بیگانه عاجز مانده است. از طرف دیگر توده ی مردم با احساس این که راه حکومت از زندگی آنان دور است، به توجه به اهل بیت رو آورده اند و به زیارت اماکن مقدس دل بسته اند. حتی در مقابل سکه های حکومت، سکه به نام امام عصر زده اند و برخلاف اعیادی که مورد توجه حکومت است، عیدهای اسلامی را جدی و با شکوه می گیرند تا مخالفت خود را با حکومت جدی تر نشان دهند. روحانیان نیز به جای این که از این قدرت بی انتها به درستی استفاده کنند، به بسط قدرت خود از راههای ترویج خرافه توجه نشان می دهند. در این میان مردم به واقع بدون راهنمای دلسوز مانده اند. در کنار این مسائل، اختلاف شدید روحانیان با روشنفکران به نفع فرصت طلبان غربی و عموماً بیگانه تمام شده است. پس باید هر دو گروه با شناخت دقیق موقعیت موجود و حاکم، به فکر روی کار آوردن حکومت صالح باشند تا مجموعاً بتوانند راهی درست در پیش پای مردم بگذارند که همانا تقویت و اصلاح مظاهر فرهنگ و تمدن و اصالتهای ملی و عقیدتی است تا از این طریق بتوان از چنبر استعمار جست و به ملتی استوار و نیرومند و مستقل تبدیل شد.

نتیجه گیری

آل احمد از نوجوانی در کانون بحران مخالفت حکومت با باورهای دینی و اصالتهای فرهنگی قرار گرفت. تعلیمات و تلقینات حزب توده این اختلافات را برجسته کرد؛ یعنی زد و خوردهای چهار جبهه حکومت غربزده و مخالف دین مرسوم و حزب متمایل به تعلیمات کمونیسم و روحانیان مخالف با هر نوع تجدد از نوع غربی و روشنفکرانی که قبله ی آمال خود را در غرب می جستند، این جوان حساس را که هنوز دو دهه از عمرش گذشته بود، گرفتار کشمکشهای درونی کرد و نقد و نظر او را متوجه مخالفت با برنامه های استعماری غرب ساخت. بدین ترتیب از نخستین ایامی که قلم به دست گرفت، علیه کمپانیهای غرب و غربزدگان داخلی و کسانی که سنتها و فرهنگ ملی را به نفع گسترش سیطره فرهنگ غرب می کوبیدند، نوشت. مضمون اصلی نخستین داستان کوتاه او،«دید و بازدید عید»(تاریخ نشر 1324) غربزدگی روشنفکران و بی اعتنایی روحانیان نسبت به سرنوشت مردم و وضع آشفته عامه ی مردم است. از این تاریخ تا پایان عمر آل احمد از دشمنی با غربزدگی دست نکشید و در سال 1341 کتاب «غربزدگی» را منتشر کرد که در آن به بررسی علل و عوامل و آثار و عوارض و مصداقهای پرداخته است. غرض او از غربزدگی این است که فرهنگ و تمدن غرب همراه مصنوعات غربی وارد ایران می شوند و فرهنگ و تمدن و اصالتهای دینی و فرهنگی را نابود می کنند و هویت را از مردم می گیرند و ایرانی را به بندگان غرب و صنایع غربی تبدیل می کنند که خو بزرگترین آفت قرن محسوب می شود.

پی نوشت ها :

1-استادیار دانشگاه محقق اردبیلی ranjbar -i@yahoo.com
2-باید گفت آل احمد اصطلاح را از فردید گرفته است نه مفهوم را. یعنی در این جا باید بین اسم و مسما مرز قایل شد. مسما و معنی غربزدگی حداقل از دهه ی دوم قرن حاضر شمسی در ذهن و زبان آل احمد بوده است. برای مفهومی روشن و مألوف که در ذهن داشته است، اسمی از احمد فردید به عاریت گرفته است و سپس چنان که خود می خواسته، نه آن گونه که در ذهن فردید بوده است، مفاهیمی را بر آن بار کرده است که امروزه به اصطلاحی معروف تبدیل شده و به نام آل احمد رقم خورده است.
3-«هریسون در دانشگاه کمبریج در رشته ی ادبیات اروپایی تحصیل کرد... در رشته ی جامعه شناسی فوق لیسانس گرفت... از سال 1968 در دانشگاه شهرایف در نیجریه به تدریس پرداخت و از همان زمان به مطالعه درباره کشورهای جهان سوم علاقه مند شد و در سفرهای متعدد به بسیاری از نقاط آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین از 28 کشور در حال توسعه دیدار کرد... او از نویسندگان ثابت نشریه های گاردین، نیوسوسایتی و نیوساینتیست بود. برای نشریات سازمانهایی که با مسائل توسعه و پیش رفت جهان سوم در ارتباط اند، مانند «سازمان جهانی بهداشت» و «سازمان بین المللی کار» هم مقاله می نوشت و با سازمان دایره المعارف معروف «بریتانیکا» هم همکاری داشت. کتاب «درون جهان سوم» حاصل سفر تحقیقی پنج ساله هریسون از سال 1975 تا 1980 به یازده کشور جهان سوم و نیز پژوهشهای پیشین او است...»(هریسون، 1364: مقدمه)
4-این کتاب را در سال 1372 انتشارات فردوس با دوازده داستان کوتاه از داستانهای آل احمد چاپ کرده است در قطع وزیری و در 176 صفحه. ظاهراً شمس آل احمد در ذکر تعداد داستانهای آن دچار سهو شده است (ر.ک. دهباشی، 1364: 590)
5-در افکار آل احمد طبقه ی روحانیان حافظ سنتها و باورهای مرسوم در ایران هستند و در مقابل آنها طبقه ی استادان دانشگاه قرار دارند که جزئیات زندگیشان هم فرنگی شده است.


1-آل احمد، شمس (1376)، جلال از چشم برادر، تهران، انتشارات بدیهه.
2-آل احمد، جلال (1356)، غربزدگی، تهران، انتشارات رواق.
3-ـــــــ (1357ش)، ارزیابی شتابزده، تهران، انتشارات امیرکبیر.
4-ـــــــ (1357ک)، کارنامه سه ساله، تهران، انتشارات رواق.
5-بشیریه، حسین (1373)،«تاریخ اندیشه ها و جنبشهای سیاسی در قرن بیستم، مارکسیسم و مسأله استعمار، وابستگی و عقب ماندگی در کشورهای پیرامونی، مجله اطلاعات سیاسی- اقتصادی،ش 89-90، بهمن و اسفند.
6-پسیان، نجفقلی و خسرو معتضد(1385)، زندگی رضاشاه پهلوی...، تهران، نشر ثالث.
7-پویان، امیرپرویز(1364)،«خشمگین از امپریالیسم ترسان از انقلاب»، یادنامه جلال آل احمد، به کوشش علی دهباشی، تهران، انتشارات پاسارگاد.
8-خدیوجم، حسین (1364)،«یادی از جلال آل احمد» یادنامه جلال آل احمد...
9-دانشور، سیمین (1364)، «شوهرم جلال»، یادنامه جلال آل احمد...
10-کمالی بانیانی، محمدرضا(1385)، تکاپو در یأس... شیراز، انتشارات نوید شیراز.
11-مؤمنی، باقر(1364)،«آل احمد 300 سال عقب بود»، یادنامه جلال آل احمد...
12-مارکس، کارل(1387)، سرمایه (نسخه الکترونیکی)، ترجمه جمشیدهادیان.
13-نراقی، احسان(1357)، آزادی، حق و عدالت (مناظره اسماعیل خویی با احسان نراقی)، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
14-وثوقی، ناصر(1364)،«جهان بینی و پیامش»، یادنامه جلال آل احمد...
15-هاشمی، محمدمنصور(1386)، هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید، تهران، انتشارات کویر.
16-هریسون، پل (1364)، درون جهان سوم، تهران، انتشارات فاطمی.

منبع مقاله :
بشیری، محمود؛ (1390)، جلال پژوهی(مجموعه مقالاتی درباره آرا و اندیشه های جلال آل احمد به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول